و آن شب چشمهای آسمان هم غرق باران بود
پرستوهای بی پرواز از این شهر کوچیدند و آنها هر سحر شاید تو را در خواب میدیدند قناریهای بیآواز و سردرگم تو را شاید
شاعر: عاطفه اسکندری
پرستوهای بی پرواز از این شهر کوچیدند
و آنها هر سحر شاید تو را در خواب میدیدند
قناریهای بیآواز و سردرگم تو را شاید
شبیه حنجره مثل صدای خویش فهمیدند
و آن شب چشمهای آسمان هم غرق باران بود
شبی که ناگه از لبها گل لبخند را چیدند
و بال شاپرکها زیر پای غصّه له میشد
زمینیها در اندوه آسمانیها درخشیدند
عروج لحظهها بودند و در تاریکی آن شب
که دلها را به آبی کبوترها کشانیدند
مسیر رفتنت بود و مداد رنگی و دفتر
و جاده با کبوترهاش دنبال تو کوچیدند
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}